چند بطریِ شکسته‌ی غریب
چند نایلون چروک و روسیاه،
چند شاخه‌ی شکسته از درخت بی‌گناه
پوست‌های سیب و تخمه و انار و پرتقال،
رقص گیج دودِ نیمه‌جان،
بوی خیس نیمه‌سوز تکه‌ای زغال...
عصر جمعه بود و دشت،
خلوت از شلوغی مسافران
غم نشسته بود،
توی چشمِ آسمان
غنچه به وقت اذان
 
اسماعیل اله‌دادی